نويسنده: عبدالله جوادي آملي




 

 تشويق قرآن به تحصيل برهان عقلي و شهود قلبي

قرآن کتاب تعليم و هدايت

قرآن بر اساس تحقيق بنيانگذاري شده است و مردم را به بنا نهادن زندگي خود بر تحقيق فرا مي خواند و محققان را مي ستايد و روگردانندگان از تحقيق را سرزنش مي کند، چنان که در بهشت سوم گذشت؛ ولي بدون آموزش شيوه ي تحقيق و ارائه ي شرايط رسيدن به حق، به صرف يک بيان کلي کفايت نمي کند، بلکه موانع رسيدن به حق را يادآوري و داستان کساني را نقل مي کند که شرايط رسيدن به حق را به چنگ نياورده، از موانع وصول به حق پرهيز نکرده، در سرگرداني ناداني و حيرت گمراهي فرو رفته اند.
همچنين به نقل سيره ي کسي مي پردازد که آن شرايط را يافته، از اين موانع رها گشته، به قرب و وصال رسيده اند.
پس تدبر در قرآن حکيم ضروري است تا چيستي و چگونگي منطق قرآن در آموزش شيوه ي تحقيق روشن شود. سپس بايد به سخن گويا کننده ي قرآن و انسان کامل معصوم (عليه السلام) گوش داد تا بيان آن حضرت نيز در چگونگي هدايت به سوي حق و رسيدن به حق روشن شود.
همچنين معلوم شود، ثقليني که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در امّت خود به يادگار گذاشت، چونان دو چشم و دو گوش هستند که هر دو با هم مي بينند و هر دو با هم مي شنوند، بدون آن که تمايز، تعدد، ناسازگاري يا گوناگوني ميان ديدني ها و شنيدني هاي آن ها باشد.

راه رسيدن به حق

اکنون با توجه به راه هاي سه گانه ي شناخت، يعني حسّ و عقل و قلب، با استفاده از قرآن کريم در مي يابيم که براي رسيدن به حق، تنها دو راه وجود دارد: تفکر عقلي و شهود قلبي؛ هر يک از اين دو با ديگري سازگار است، ولي تک تک آن ها ويژگي اي دارد که آن را از ديگري جدا مي سازد و جمع اين دو در انسان کاملي مانند حکيم متألّه و عارف محقّق شدني است؛ اما راه حسّ تا زماني که به برهان عقلي نينجامد، به تنهايي صراط مستقيم نيست. زيرا جزئي محسوس اگر چه به يک جزئي يا جزئيات ديگر هم ضميمه شود، از آن جهت که جزئي است، نتيجه اي جز گمان ندارد و در اموري که به يقين نيازمند است، گمان سودبخش نيست.

تمايز تفکر عقلي و شهود قلبي

راه شهود قلبي، به حقّ و سيره ي انبيا و اوليا، کساني که به واسطه ي آن شهود به حقيقت نائل گشته اند، نزديک تر است و در عين حال شهود قلبي بيش تر به عمل صالح فرا مي خواند، چنان که اساس شهود قلبي همان عمل صالح است.
بنابراين، اهتمام قرآن به شهود قلبي از تفکر عقلاني بيش تر است و با اين که تفکر عقلي نيز دشوار و ناهموار است، ولي راه شهود قلبي از آن دشوارتر، و ناهموارتر است. زيرا شرايط سلوک شهودي از شرايط تفکر عقلي مهم تر و موانع آن از موانع تفکر بيش تر است.
شرايط تفکر صحيح و همچنين موانع آن معلوم مدوّن است، گرچه رعايت آن ها آسان نيست، ولي شرايط شهود قلبي چون زمين پست و بلند و ناهموار است که فرو رفتن در آن بسيار دشوار است و نيز موانع شهود قلبي وادي هلاک کننده اي است که با شهوات درهم پيچيده، به وسيله ي آن ها زينت يافته است، به گونه اي که پرهيز از آن ها سخت و نجات يافتن از آن ها و چيره شدن بر آن ها مشکل است، مگر براي شمار اندکي که نفس خود را براي خداوند خالص گردانيده اند و به هدف والايي رسيده اند که تيرهاي شياطين و دست هاي آرزوها و دسيسه ها به آنان نمي رسد.
تمايز ديگر راه تفکر و شهود در آن است که محصول تفکر برهاني، براي ديگران آموختني و انتقال پذير است، در حالي که ثمره ي شهود قلبي خود به خود چنين نيست، بلکه تنها با کمک گرفتن از تفکر عقلي انتقال پذير است. تفصيل اين مطلب در دو مبحث جايگاه تفکر عقلي در برابر قرآن حکيم و جايگاه شهود قلبي در برابر قرآن، بررسي مي شود.

بخش يکم. جايگاه تفکر عقلي در برابر قرآن حکيم

تفکر عقلي حرکت ذهن است به سمت مجهول، از گذرگاه معلوماتي که ضرورتاً به مجهول مي انجامد و اين حرکت با سکون و حرکت از مجهولي به مجهول ديگر يا از معلومي که به طور يقيني به آن مجهول نينجامد، ناسازگار است. اگرچه رسيدن به آن مجهول به واسطه ي معلوم ظني باشد که در اين صورت هيچ سودي ندارد [پس اساس تفکّر همان معلومات يقيني هستند که با مجهول ارتباط دارند، به گونه اي که به کمک آن معلومات مجهولات را نيز مي توان معلوم ساخت].
از اين رو قرآن داراي استوارترين شيوه ي هدايت گري است و انسان ها را از اين امور برحذر داشته است.
1. سکون فکري و به تعبير ديگر تقليد در اصول. 2. حرکت فکري به شيوه ي نادرست. به عبارت ديگر مغالطه ي فکري که منشأ آن وحي کردن شيطان است به دوستانش، تا بدين وسيله درباره ي خداوند بدون علم و هدايت و کتاب منير به مجادله بپردازند.
قرآن تنها به منع از اين امور بسنده نکرده، بلکه خود پيشگام سالکان است و براي دعواي خود برهان بيان مي کند و نيز بر مدعاي خود استدلال مي آورد و شيوه و فن برهان را به پذيراي آن مي آموزد و با نقل استناد کساني که از حق دور شده اند، سستي دليل آن ها را به جهت ضعف ماده يا صورت آن روشن مي سازد و انسان را از استدلالي که يقين آور نيست، به جهت سستي و بي پايگي آن بر حذر مي دارد؛ چنان که انسان را از جمود و تقليد نيز مي ترساند، چون رفتن به بيراهه و حرکت مغالطه اي، اگر بدتر از سکون فکري و تقليد نباشد، کم تر از آن نيست.

دستيابي به دين از طريق عقل و وحي

راز همه ي اين تعاليم در آن است که دين الاهي مبتنيِ بر حق، جز با هوشياري عقل يا اشاره ي نقل دست يافتني نيست و هر اندازه که حوزه ي عقل و وحي در اجتماع گسترش يابد، رسيدن به محتواي دين ممکن و نيل به مفاد آن آسان مي شود و بالعکس هرگاه جهل به سبب جمود و عدم تفکر يا تفکر باطل عقيم، در جامعه اي وسعت يابد، رسيدن به مدعاي دين دشوار و اصل دين مهجور و محو مي شود.
در دين شيطاني مبتني بر باطل، مطلب بر عکس است. زيرا هرگاه حوزه ي تقليد گسترش يابد و تفکّر مغالطه اي شايع گردد، ترويج آن دين باطل آسان مي شود و پيرواني که به سمت هر بادي ميل کرده اند و از نور علم بهره اي نبرده اند و به استوانه ي مطمئن و پايداري پناهنده نشده اند، زياد مي گردد. براي هر يک از اين امور نمونه هايي ذکر مي کنيم:

يادآوري هاي قرآن درباره ي جايگاه تفکر عقلي

يکم. نهي از پيروي علم غير يقيني؛ (وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً
). (1)
دوم. تفصيل نهي پيشين؛ پرداختن به تصديق و اثبات و نيز تکذيب و نفي چيزي که با برهان قطعي همراه نباشد. اين در حقيقت پيروي از چيزي است که به آن علم نداريم و قرآن از اين عمل نهي کرده است. چنان که حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند بندگان را با دو آيه از کتاب خود در امان داشته است: نادانسته ها را نگويند و به انکار آن ها نپردازند؛ إنّ الله حصّن عباده بآيتين من کتابه، أن لا يقولوا حتّي يعلموا و لا يردّوا ما لم يعلموا، قال الله عزّ و جلّ: (أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِم مِّيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَّ يِقُولُواْ عَلَى اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ) (2) و قال: (بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ). (3)
سوم. نهي از تقليد فرد هدايت نايافته و غيرعاقل. زيرا تقليد بيکاري بدون جنبش است، خداوند سبحان در مذمّت اينان مي فرمايد: (وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ
). (4)
عمل بايد به عقل و هدايت حقيقي بينجامد يا بدون واسطه، چون هنگامي که خود عمل کننده با عنايت الاهي، عاقل و هدايت يافته باشد، مانند معصوم (عليه السلام) يا با واسطه، چنان که در غير معصوم متکي به معصوم چنين است. از آن جا که پدران اين تقليد کنندگان عاقل و هدايت يافته نبودند، وگرنه به باطل نمي گرويدند و از راه حق به کژي و ناراستي نمي گراييدند، عمل پيروان آن ها نيز به عقل و هدايت نمي انجامد.
از اين رو خداوند سبحان در شأن آنان مي فرمايد: (مَّا لَهُم بِذَلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ * أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ
* بَلْ قَالُوا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُّهْتَدُونَ
) (5) يعني هنگامي که سخني به علم برهاني و وحي آسماني مستند نباشد، پنداري بيش نيست و تقليد صرفي است که سودي نمي دهد.
چهارم. استقرار دين الاهي بر پايه ي علم، که قرآن به آن ترغيب مي کند و استقرار دين شيطاني بر پايه ي جهل، که قرآن از آن بر حذر مي دارد. آيات تشويق به علم بي شمار است؛ (... وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ
) (6) و (إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ) (7) و (وَتِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ
). (8)
آيات تحذير از جهل مانند: (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ
) (9)؛ يعني فرعون قوم خود را سبک مغز کرد يا آن ها را به جهت ناداني شان بي اراده پنداشت. از اين جهت مطيع او شدند. زيرا حق سنگين است؛ (إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا
) (10) عمل صالح نيز ثقيل است. از اين رو ترازوهاي نيکوکاران سنگين مي شود؛ (فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ
* فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ
* وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ
* فَأُمُّهُ هَاوِيَةٌ
). (11)
نتيجه آن که دين شيطاني، ديني که فرعون، مردم را به آن هدايت و از آن حمايت مي کرد و از آن براي رسيدن به اهداف دنيوي خويش بهره مي جست؛ (إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ
) (12)؛ بر پايه ي جهل و سستي اراده بنا نهاده شده است. از اين رو فرعون با ترويج اين دو (جهل و سستي اراده) از پوچي و بي هدفي و نيرنگ دفاع مي کرد و هر که از طريق حکمت و موعظه ي نيکو مردم را به سوي خداوند فرا مي خواند، او را تهديد مي کرد.
از آن رو که دين جاهلي بر محور واداشتن انسان ها به جهل و سبک سري استوار است، خداوند پيامبرش و مسلمانان را از اين امر برحذر داشت؛ (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ
). (13) بنابراين از طريق تشويق به علمي که بنيان دين الاهي بر آن استوار و نيز برحذر داشتن از ناداني و سفاهتي که دين شيطاني بر آن پايه ريزي شده است، اجتماع انساني به سمت تفکر و تحرک ذهني دگرگون مي شود.

دليل فرو فرستادن قرآن

خداوند براي صيانت جامعه ي بشري از کژي کتابي فرو فرستاد که (غير ذي عوج) (14) است و در اين کتاب بر طريق تفکر صحيح مشي کرده، از رفتن به مسير مغالطه بر حذر داشته است. سلوک بر روش تفکر صحيح در تمامي قرآن حکيم از آغاز تا پايان جلوه گر است؛ (لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا) (15) و (وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا) (16) و (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ

) (17) و آيات ديگري که به سبک قياس استثنايي و همراه با تبيين تلازم مقدّم و تالي، و بيان بطلان تالي است که مستلزم بطلان مقدم است. (18)
همچنين آياتي که به شکل قياس اقتراني و همراه با تبيين ربط ضروري حد وسط و دو طرف آن يعني حد اصغر و حد اکبر است که اکنون درصدد بيان آن نيستيم.
مورد دوم، يعني دور جستن از مسير تفکر مغالطه اي؛ که در قرآن در مورد بت پرستاني که به گمان خود متفکر هستند، نقل کرده است. زيرا اين فرقه نيز چون ساير گروه ها دو دسته بودند: بزرگانشان که لباس تفکر را به بر کرده اند و، پيروان آن ها که جامه ي تقليد پوشيده، بار تبعيت را به دوش مي کشند؛ اگرچه زنجيرها به پا و گردن همه ي آنها يعني پيشوا و پيرو آويخته شده است. چون آنان پس از اعراض از ياد خدا در زندگاني پر از مشقت و انحراف و تنگي قلب ها و آلودگي و بسته شدن دل ها به سر مي برند؛ (فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ
). (19)
در مباحث گذشته گفته شد که مشرکان ضعيف به چه چيزي تمسک مي جويند؛ يعني حفظ سنّت جاهلي که از پدرانشان به ارث رسيده است و نيز گفته شد که اين سنت همان جمود بر جهالت و سکون بر سفاهت و استقرار بر تلبيس است.

احتجاجات مشرکان در برابر انبيا

منطق متفکّران مشرک همان چيزي است که خداوند از ايشان نقل مي کند: (سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ كَذَلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم حَتَّى ذَاقُواْ بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إَلاَّ تَخْرُصُونَ
* قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ
). (20) بيان دليل باطل ايشان نزد پروردگار آن است که ايشان پس از اعتراف به وجود خداوند و خالق آسمان ها و زمين و رب الأرباب بودن او، در ربوبيت جزئيه براي او شريک مي پنداشتند؛ به گونه اي که ادعا مي کردند انسان داراي ربّ خاصي است که تدبير و رزق و سعادت او به دست آن رب است و نيز دريا و خشکي رب خاص دارند. از اين جهت به ارباب متفرق اعتقاد داشتند.
بت پرستان، افزون بر انکار اصل نبوت و معاد، در مقابلِ دعوت پيامبران به توحيد و اين که شرک باطل است و مرضيّ خدا نيست و او خواسته است که انسان ها موحّد باشند و براي خدا شريک قرار ندهند؛ چنين استدلال مي کنند که خداوند خواسته است که اينان مشرک شوند (العياذ بالله) و براي او در ربوبيت و عبادت شريک قرار دهند و نيز بعضي چيزها را حرام و بعضي ديگر را حلال بدانند. چون خداوند قادر مطلق است و هيچ چيز او را ناتوان نمي سازد و هيچ کس قضاي او را بر نمي گرداند و حکمش را عوض نمي کند و (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
). (21) پس خواست او را هيچ بازگشتي نيست.
پيداست که اگر خداي متعالي مي خواست آنان مشرک نشوند و غير از او از رب خود ندانند و تنها او را بپرستند و شريکي براي او قرار ندهند و بضعي چيزها را حرام و بعضي را حلال نکنند، مردم بت پرست توان هيچ يک از اين امور را نداشتند؛ ولي اکنون که به شهادت اعتقاد شرک آلود و رفتار بدعت آميز خودشان بر همه ي اين امور توانايند، روشن مي شود که خدا خواسته اينان مشرک شوند و غير خدا را وليّ خود قرار دهند، در حالي که خلاف آن را نخواسته است.
اين تفکر مغالطه اي همان است که قرآن از سوي مشرکاني که قصد توجيه افعال خود و پدرانشان را دارند، نقل مي کند؛ (وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ نَّحْنُ وَلا آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَيْءٍ كَذَلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ
) (22) اگر خدا مي خواست که ما بت ها را نپرستيم و از سوي خود چيزهايي را حرام ندانيم، توان عبادت غير خدا و تحريم بعضي از امور را نداشتيم، ولي تالي باطل است. چون ما چنين مي کنيم و نيز پيش از اين پدران ما چنين مي کردند، پس مقدم هم باطل است؛ يعني خدا خواسته که ما مشرک شده، معبودهاي ديگر را بپرستيم، پس سخن مدّعي رسالت که مي گويد: خدا شرک و عبادت بت ها را نخواسته است، تهمتي به خداوند است.
اين جدالي است که با آن به مجادله با حق برآمدند تا آن را نابود سازند، ولي قرآن کريم نوري است که به هيچ وجه تاريکي در آن راه ندارد، توحيد و شرک را از ناحيه هاي مختلف طرح کرده، ضرورت توحيد و حقانيت و شک ناپذير بودن آن را برهاني ساخته، محال و باطل بودن قطعي شرک را آشکار کرده است.

بطلان سخن مشرکان

اکنون درباره ي فساد شرک و بطلان آن سخن مي گوييم. قرآن به صورت مشروح در لابه لاي امور زير از شرک بحث مي کند:
يکم. استدلال عقلي بر بطلان شرک. دوم. نفي دليل نقلي بر صحت شرک. سوم. تحليل استدلال مشرکان و تبيين مغالطه ي ايشان در قياس.
استدلال عقلي بر بطلان شرک آن است که معبود بايد در زنده کردن و ميراندن، ضرر و نفع و امثال آن مؤثّر باشد و نيز اين معبود بايد ربّ باشد. زيرا کسي که در برآوردن حوائج بندگان تأثيري ندارد، شايسته ي پرستش نيست و ربّ بايد خالق باشد. چون تدبير و ربوبيت همان ايجاد روابط ميان اشيا و هدايت تکويني آن ها به سوي کمالات وجودي شان است و خلقت نيز چيزي جز اين نيست يا دست کم اين امور با خلقت ملازم هستند. چون ربّ بايد به شيء و علت هاي وجودي و اوصاف کمالي آن آگاه باشد و هيچ کس جز خالق به اين امور آشنا نيست.
در هر صورت ربوبيت فقط از شئون خالق است. پس واجب است که خالق همان ربّ باشد و شدني نيست که ربّ، غير از خالق باشد؛ چنان که واجب است خالق همان معبود باشد و محال است که معبود، غير از خالق باشد. براي اثبات اين اصول، قرآن چنين ندا مي دهد: (أَيُشْرِكُونَ مَا لاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ
* وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلاَ أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ
) (23) يعني محال است غير خالق شريک خالق و در ربوبيت شبيه او باشد، بلکه او مخلوق است، چون ساير آفريده ها و نمي شود که همتاي خالق خود باشد.
اين گفتار همان برهان عقلي بر محال بودن تحقق شرک در عالم است. شايد اين قياس جدل ناميده شود. چون بعضي از مقدماتش از آن جهت به کار گرفته شده است که براي طرف مقابل مسلم است. [جدل عبارت است از قياسي که بعضي از مقدماتش از مسلمات باشد] زيرا خداي متعالي مي فرمايد: (وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ) (24) يعني مشرکان پذيرفته اند که تنها خالق، خداست و بت يا صنم به هيچ وجه خالق نيست.
به طور کلي حکم کردن به شرک بايد به دليلي عقلي يا نقلي تکيه کند، در حالي که عقل بر محال بودن شرک حکم کرده، به سمت آن هدايت نمي کند، بلکه انسان را از شرک باز مي دارد و به توحيد ره مي نمايد.
همچنين درباره ي شرک هيچ دليل نقلي نيز وجود ندارد. اما امر دوم يعني فقدان دليل نقلي بر شرک آن است که خداوند سبحان پيامبري نفرستاده، کتابي هم نازل نکرده که مردم را به شرک فراخواند؛ (أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ
) (25) يعني دليل نقلي در تجويز عبادت بت ها نيست، چنان که دليل عقلي نيز بر آن وجود ندارد.
نيز مي فرمايد: (أَمْ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ
) (26)؛ يعني خداوند برهان وحياني اي که بر سنت هاي جاهلي و اوهام و خيالات آنان چيره باشد و مردم را به شرک دعوت کند، نفرستاده است.
بنابراين، نه عقل آن را روا مي داند و نه نقل به آن سخن مي گويد، بلکه نقل قطعي مانند عقل يقيني شرک را نفي و از آن نهي مي کند؛ (قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِكُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ
) (27)؛ يعني خداوندي که ربّ العالمين است و امر و نهي و حلال و حرام کردن به دست اوست، کارهاي زشت و شرک به خدا را حرام کرده است. چون دليلي بر آن نيست و رسولي نفرستاده است که به آن فرا خواند و کتابي نازل نکرده است که به شرک هدايت کند. پس دليل و برهاني بر آن نيست، بلکه طبق آنچه گذشت، برهان بر خلاف آن است.
از آن رو که آنان براي خشنودي خداوند نسبت به شرک و اين که عبادت بتها نزد خدا پسنديده باشد، دليلي ندارند، نسبت دادن سنت بت پرستي به خدا تهمت محض و دروغ صرف است؛ (وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا
). (28) يعني شدني نيست گفته شود که شرک مرضيّ خداست. زيرا در پيشگاه عدل محضي که به کسي ستم نمي کند، چگونه ظلم بزرگ (شرک) پذيرفته باشد؟ چگونه عدلي که به اندازه ي ذرّه اي به کسي ظلم نمي کند، شرک را امضا مي کند؟ پس استناد مقبوليت شرک به خداوند بهتاني است نابخشودني. چون نسبت دادن چيزي به خداوند، بدون اذن او، افتراست؛ (قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ
) (29) و چون شرک است، گناهي نابخشودني است؛ (إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ) (30) چنان که مي فرمايد: (وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا). (31) پس هيچ ظلمي بزرگ تر از شرک نيست، و هيچ ظالمي ستمکارتر از مشرکي نيست که به خداوند افترا مي بندد. از اين رو با وجود وسعت رحمت خداوند غفار، چنين مشرکي صلاحيت آمرزش ندارد.
امر سوم، يعني تحليل استدلال مشرکان براي تصحيح شرک و بيان مغالطه ي آن ها در قياس، آن است که خداوند سبحان دو اراده و دو امر دارد: اراده ي تکويني که گريز ناپذير است و اراده ي تشريعي که گاهي مطاع است و گاهي بدان نافرماني مي شود.
تفاوتشان در آن است که اراده ي تکويني به فعل خود خدا تعلق مي گيرد، يعني اراده مي کند که فعل خاصي را انجام دهد؛ مانند زنده کردن و ميراندن يا قبض و بسط يا فرو فرستادن باران و روياندن گياه و امثال آن؛ ولي اراده ي تشريعي به فعل يا ترک کسي غير از خداوند تعلق مي گيرد؛ يعني خداوند خواسته است انسان با اختيار خود فعل خاصي را انجام دهد، مانند عدل و احسان و يا ترک کند مانند ظلم و بدي.
بازگشت اين اراده فقط به تشريع و قانونگذاري است، به گونه اي که در آن اختيار انسان، در عمل به قانون يا رها کردنش محفوظ است. حکم اراده ي تکويني، لزوم تحقق مراد و امتناع تخلف آن است و نيز مخاطب در وجود و امتثال آن تابع خطاب است؛ (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
) (32) چون خطاب «کن» ايجاد است، نه تکلّم لفظي. زيرا اشيا تنها به واسطه ي اراده ي خداوند، بدون نياز به امر او، فرمان مي برند و نيز تنها به واسطه ي کراهت او، بدون نهي او، بازداشته مي شوند، در حالي که نه لفظي در کار است و نه صدايي و نه ندايي؛ بلکه اراده ي تکويني همان افاضه ي وجود بر چيزي است که در پيشگاه خدا معلوم است؛ اموري که تقاضاي ظهور دارند و غير آن از اموري که استدعا و شايستگي ظهور را ندارند.
اين قسم از امر و اراده و خواست خدا همان چيزي است که برگشت ناپذير است و نافرماني نسبت به آن ناممکن. چون همه ي موجودات تسليم خداوند ربّ العالمين هستند؛ (فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ اِئْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ
). (33)
همچنين لازمه ي اراده ي تشريعي، محفوظ ماندن اختيار انسان است که به خوبي ها امر و از بدي ها نهي شده است؛ ( لِّيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ) (34) و نيز انساني که ميان دو راه اطاعت و معصيت، شکر و کفر قرار دارد، تحت اين نوع اراده واقع مي شود؛ (.... وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ
) (35) و (إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا
). (36)
پس امر در اين جا امر الاهي است، ليکن به متن قانون و حکم تعلق دارد، نه به فعل خارجي؛ (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ) (37) و (وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَاء) (38) و اين قسم از امر و اراده و مشيت همان است که گاهي اطاعت مي شود؛ (قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ
) (39) و گاهي نافرماني؛ (وَكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَرُسُلِهِ فَحَاسَبْنَاهَا حِسَابًا شَدِيدًا). (40)
اکنون که روشن شد خداوند سبحان دو اراده دارد و براي هر اراده اي حکم ويژه اي است و انسان به امر و اراده ي تشريعي به ايمان فرمان داده شده است و نيز شرک ورزيدن به کراهت تشريعي مورد نهي واقع شده است و نيز معلوم گرديد که اراده ي تشريعي عصيان پذير و اراده ي تکويني تخلف ناپذير است، از مجموع اين امور، کيفيت مغالطه ي متفکران بت پرست در قياس باطلشان در پيشگاه پروردگار روشن مي گردد.
آنان به جهت شباهت لفظي، دو نوع اراده ي خداوند را با يکديگر خلط و حکم اراده ي تکويني را براي اراده ي تشريعي بار کرده اند و در اين گفته خود که: (لَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ) (41) به خطا رفته اند. زيرا خداوند سبحان يا اراده ي تشريعي خود، نه تکويني، خواسته است که آنان شرک نورزند. از اين رو صرف اختيار شرک از سوي آن ها دليل بر اراده ي شرک از جانب خداوند سبحان نمي شود.
پس ميان مقدم و تالي تلازمي نيست (مشرکان مي گويند: اگر خدا شرک را نمي خواست، ما مشرک نبوديم) زيرا ميان مشيت تکويني و تحقق مراد و عدم تخلف از آن اراده تلازم است، نه اراده ي تشريعي و مراد آن (يعني خداوند به اراده ي تشريعي خود خواسته که انسان ها مشرک نشوند، ولي از آنجا که اين نوع اراده عصيان پذير است، بعضي از انسان ها علي رغم خواست تشريعي خداوند، مشرک شده اند).
پس اگر ميان مقدم و تالي تلازمي نباشد، آن قياس نتيجه نمي دهد؛ اگر چه به جهت مغالطه ي ناشي از اشتراک مشيت، توهم تلازم شود، در حالي که تنها يکي از اين دو قسم اراده يعني اراده تکويني، با تالي ملازم است.

اختيار حد فاصل ميان جبر و تفويض

قرآن کريم به صورت کامل به تحليل قياس باطل بت پرستان پرداخته است؛ اراده ي تکويني خداوند به ايمان و نفي شرک تعلق نگرفته، بلکه اراده ي تشريعي خداوند که همراه با‌ آن، اختيار انسان محفوظ مي ماند، به ايمان و نفي شرک تعلق دارد؛ (وَلَوْ شَاء رَبُّكَ لآمَنَ مَن فِي الأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا) (42) با آن که خدا اراده کرده که همه ي انسان ها ايمان بياورند و از همين روي پيامبران را براي آن ها فرستاد؛ (وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً). (43) و (تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا
) (44).
بنابراين، خداوند با اراده ي تشريعي خود، خواسته است که همه ي انسان هاي روي زمين ايمان بياورند، ولي اراده ي تکويني او به اين امر تعلق ندارد. زيرا بايد اختيار انسان که مايه ي تکامل اوست، باقي بماند. پس تلازم مقدم و تالي در قياس استثنايي محقّق است؛ يعني اگر اراده ي تکويني خداوند به ايمان انسان ها تعلق گرفته بود، همه ي انسان ها ايمان مي آوردند. زيرا در اين قسم از اراده، تخلف مراد از اراده محال است؛ اما از آنجا که همه ي انسان ها ايمان نياورده اند، روشن مي شود که اراده ي تکويني خداوند سبحان به ايمان آنان تعلق نگرفته است؛ (وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى) (45) يعني اگر خدا تکويناً اراده کرده بود، انسان را بر هدايت وادار مي ساخت و ضرورتاً همه ي انسان ها ايمان مي آوردند، امّا خداوند چنين نخواسته است تا اختيار آدميان که چيزي است ميان جبر و تفويض سالم بماند.
از اين رو خداوند مي فرمايد: (وَعَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَآئِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ
). (46) آنچه بر خداوند لازم است، بيان مسير درست و صراط مستقيم و راه ميانه و دور از افراط و تفريط است، و چيزي بيش از اين بر خداوندي که رحمت را بر خود فرض کرده است، لازم نيست؛ اما بعضي از اين راه جدا گشته، از فرمان خداوند سبحان سرپيچي مي کنند، ولي اگر خداوند مي خواست، با اراده ي تکويني تخلّف ناپذيرش، همه ي آن ها را بدون هيچ گونه کجروي هدايت مي کرد، اما خداي متعالي هدايت تشريعي آنان را اراده کرده است، نه هدايت تکويني آن ها را. از اين رو خداوند سبحان مي فرمايد: (وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَّبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ). (47)
با روشن شدن کامل تفاوت دو اراده و آشکار شدن اصول عامه در هر دو نوع از هدايت و اراده، اکنون نوبت بيان مغالطه ي بت پرستان در نحوه ي تفکر الحادي آن هاست. خداوند سبحان در اين زمينه مي فرمايد: (وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا أَشْرَكُواْ وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا وَمَا أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ
) (48)؛ اگر اراده ي تکويني خداوند به ايمان آوردن و شرک نورزيدن آنان تعلق مي گرفت، ضرورتاً مشرک نمي شدند و نيز مي فرمايد: (وَلَوْ شَاء اللّهُ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ
) (49)؛ اگر خداوند تکويناً اراده کند که فرزندانشان را به قصد تقرب به بت ها نکشند و در پيشگاه آن ها قرباني نکنند، چنين عملي را انجام نمي دادند، ولي اکنون که آنان شرک ورزيده، فرزندان خود را قرباني بتها مي کنند، روشن مي شود که خداوند سبحان اين اراده ي تکويني را نداشته است.
پس، اراده ي تخلف ناپذير همان اراده ي تکويني است، نه تشريعي، و اراده ي تکويني خدا به ايمان و طاعت تعلّق ندارد تا ايمان آوردن تخلف ناپذير باشد، بلکه تنها اراده ي تشريعي به آن دو تعلق گرفته است؛ به گونه اي که انسان مکّلف، در فرمانبرداري يا سرپيچي از آن، مختار است.
پس اين تفکر صحيح همان برهان عقلي خالي از شائبه ي هر مغالطه ي فکري است، در حالي که متفکر بت پرست به قياس مغالطه آميزي گرفتار است؛ مغالطه اي که از اشتراک لفظ اراده و اشتباه کردن دو نوع اراده با يکديگر ناشي مي شود. از اين جهت خداوند سبحان مي فرمايد: (قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاء لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ
). (50) زيرا استدلالي که به نتيجه رسيده، عقيم نمي ماند، همان دليلي است که خداوند متعالي بيان کرده است، نه استدلال بت پرستان که به علت ابتلا به مغالطه عقيم بوده، نتيجه نمي دهد (جاي دقت بيش تر است).

قرآن و نقل و نقد سخنان ديگران

از آنجا که قرآن هدايتي براي مردم و تذکري براي بشر و ترساننده اي براي همگان است، گفتار هر صنف از مردم را طرح مي کند. سپس اگر سخن آنان حق باشد، آن را گواهي مي کند و اگر باطل باشد، آن را به دو گروه برانگيخته از شهوت عملي و شبهه ي علمي قسم مي کند. آنگاه شبهه ي علمي را به خوبي تحليل و آن را ردّ مي کند؛ به گونه اي که مجالي براي ترديد نماند.
به همين نحو شبهه ي عملي را به زيباترين نحو تجزيه و تحليل، به بهترين شکل درمان مي کند، به گونه اي که جايي براي ابتلا به آن نماند؛ براي کسي که داراي قلب يا گوش شنوا يا اهل شهود باشد، در غير اين صورت شبهه اي به شبهه ي او افزوده مي شود؛ (فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً). (51)
منظور آن است که قرآن با ذکر قياس مغالطه آميزي که متفکران بت پرستان به آن گرفتار هستند، اشتباه آن را بيان، به بهترين نحو آن را درمان کرده است. قياس استثنايي ديگري است براي کساني که شهوت عملي دارند؛ آنان که در سخن گويي بي بند و بارند و هر چه به زبانشان آيد، آن را مي گويند. قرآن نيز سخن آنان را نقل و تحليل ومنشأ جاهلي آن را بيان مي کند؛ (وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَيْرًا مَّا سَبَقُونَا إِلَيْهِ وَإِذْ لَمْ يَهْتَدُوا بِهِ فَسَيَقُولُونَ هَذَا إِفْكٌ قَدِيمٌ
). (52)
خلاصه ي کلامشان اين است: کافران گمان مي کنند که در امور خير پيشي گرفته، چيزي از خير را از دست نداده اند و اگر خيري هست، به آن دست يافته اند، بدون آن که کسي بر آنان پيشي گيرد. پس اگر آنان چيزي را نپذيرفتند و به دنبال آن نرفتند، به جهت نقص آن است و خيري در آن نيست؛ مانند ايمان به خداي يگانه و ره آوردهاي پيامبران.
آنان بر اين گمان باطل خود قياسي استثنايي ساخته اند که هيچ دليلي براي تلازم ميان مقدم و تالي آن نيست، مگر گمان باطل به آن که درست مي گويند. [صورت قياس آنان چنين است: اگر در شرک ورزيدن خيري باشد، کسي در وصول به آن خير توان پيشي گرفتن به ما را ندارد، در حالي که ما پيشي گيرندگان در دريافت خيرات هستيم. پس خيري در شرک نورزيدن نيست]
قرآن عدم تلازم مقدم و تالي را اين گونه بيان مي کند: منشأ اين گمان جاهلي هدايت نيافتن به راه مستقيمي است که خداوند به آن هدايت کرده، نيز راه نيافتن به خيري است که به آن فراخوانده است؛ (أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَىَ شَفَا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ
). (53)
از اين جهت خداوند سبحان مي فرمايد: اين سخنشان که ايمان خير نيست، بلکه دسيسه و باطل و افترايي است کهن که تاريخ آن را ضبط کرده، دروغي قديمي و برآمده از آن است که خير و دروغ، خير و شرّ و امثال اين امور را تشخيص نمي دهند و به زودي در مباحث آينده مبادي قياس جاهلي را که به گونه اي به دليل آن ها مربوط مي شود، متذکر خواهيم شد.

دعوت و دعواي پيامبر و مقابله ي بت پرستان با آن دو

همان گونه که مبحث پيشين مربوط بود به تقليد محض و تفکّر مغالطه اي و بيان مبادي آن دو و تحليل منشأ مغالطه درباره ي آنچه به توحيد بر مي گردد، در خصوص نبوت نيز چنين بحثي پيش مي آيد که سزاوار است به نمونه اي از آن اشاره شود. چون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دعوتي دارد و ادّعايي؛ يعني مدّعي رسالت و نزول وحي و پيامبر بودن است، همچنين مردم را به سوي خداي يگانه و روز قيامتي که همه ي مردم در آن روز در پيشگاه مبدأ عدل حکيم حاضر مي شوند، فرا مي خواند.
بت پرستان در برابر اين ادعا و دعوت ايستادگي مي کردند و جاهلان آنان با جمود فکري و پافشاري بر سنت جاهلي و حفظ آن، در برابر پيامبر ايستادند و متفکّرانشان با جعل قياس مغالطه آميزي که بر گمان مبتذل آن ها دلالت مي کرد، با پيامبر مبارزه مي کردند. قياسي به اين بيان: محال يا بعيد است انسان پيامبر باشد، بلکه اگر پيامبري اصالت و رسالت مبدئي دارد، بايد اين دو از اوصاف ملائکه باشد و تنها کسي که صلاحيت تحمل رسالت خداوند را دارد، فرشته ي آسماني است.
بعيد نيست که افسار هر دو فرقه ي جاهلان و متفکران بت پرست به دست مستکبران آن ها باشد. چون آنان ضعيف عقلان و نيز عالمان ناآگاه را اجير خود مي کردند تا مردم را ناخودآگاه به مجادله با حق سوق دهند و از قبول آن استکبار ورزند و در برابر مدّعي نبوت بايستند؛ به گونه اي که جدا ساختن هر يک از اين طوايف از يکديگر دشوار است.
با استفاده از مباحث قرآني در مي يابيم که اگر مجادله با حق و معارضه با آن و ردّ و انکارش، به سبب مکر سياسي و دسيسه ها و حيله هاي عملي نباشد، به دو دليل زير است:
يک. حفظ سنّت جاهلي که جاهلان، پدرانشان را بر آن سنّت يافته اند که همان تقليد و باز ايستادن از حرکت است.
دو. شبهه افکني در لباس استدلال که همان تفکر مغالطه آميز است.
اکنون نمونه هايي را ذکر مي کنيم که درباره ي دعواي پيامبر است؛ قلمرو سخن مشرکان جاهل يک چيز است و آن حفظ سنّت موروثي است که پدرانشان را بر اين سنت ها يافته اند و در زمان هاي پس از آن چيزي بر خلاف آن نشنيده اند؛ (فَلَمَّا جَاءَهُم مُّوسَى بِآيَاتِنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَمَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ
* وَقَالَ مُوسَى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ وَمَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ
) (54) و (وَعَجِبُوا أَن جَاءهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ
* ... مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلَّا اخْتِلَاقٌ
* أَأُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّن ذِكْرِي بَلْ لَمَّا يَذُوقُوا عَذَابِ
) (55) و آيات ديگري که دلالت مي کند بيش ترين چيزي که مشرکان بي قدر و قيمت به آن تکيه مي کردند، همان حفظ ميراث جاهلي و پاسداري از سنت هاي کهن بود.

تعدد منشأ تکذيب رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)

دليل مشرکان متفکر آن است که رسالت از شئون فرشتگان است و محال يا بعيد است که انساني پيامبر شود؛ (وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلاَّ أَن قَالُواْ أَبَعَثَ اللّهُ بَشَرًا رَّسُولاً
* قُل لَّوْ كَانَ فِي الأَرْضِ مَلآئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَّسُولاً
) (56) و (فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنزَلَ مَلَائِكَةً مَّا سَمِعْنَا بِهَذَا فِي آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ
* إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ
) (57) و (فَقَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قِوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَرًا مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ
) (58) و (وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَرًا مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذًا لَّخَاسِرُونَ
) (59) و (فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ
) (60) و (فَقَالُوا أَبَشَرًا مِّنَّا وَاحِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّا إِذًا لَّفِي ضَلَالٍ وَسُعُرٍ
) (61) و آيات ديگري که به ظهور يا اشاره دلالت مي کند که به گمان اين مشرکان، هيچ بشري رسول نمي شود و يکي از شرايط رسالت، فرشته بودن است و بشر بودن مانع از رسالت است.
اما آن چه ميان جاهلان و فرومايگان بت پرست و متفکران و گروه مستکبرِ آنان مشترک است، همان انکار و تکذيب ادعاي نبوت و رسالت است؛ در منشأ اين تکذيب با يکديگر اختلاف دارند، ولي در انکار داعيه ي رسالت با يکديگر متفق هستند، جنون و کهانت و سحر و شعر را به مدعي نبوت نسبت مي دهند و نيز نسبت دروغگويي و سوء نيت به ايشان مي دهند؛ مثلاً مي گويند: او قصد دارد مردم را از سرزمين خودشان بيرون کند؛ (قَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ
* يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ
) (62).
همچنين چون از طريق وحي هدايت نيافته اند، آراي سبک و سفيهانه ي گوناگوني ارائه مي دهند؛ مانند سخن قريش درباره ي قرآن که گاهي آن را اسطوره و گاهي کهانت و گاهي شعر مي ناميدند و شايد مراد از اين آيه: (الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ
) (63) آن است که براي قرآن اعضا و قسمت هايي قرار دادند. پس آن را با نسبت هاي گوناگون (مثل شعر و اسطوره و سحر و ...) عضو عضو و بعض بعض کردند و بر يک چيز واحد مستقر نشدند. چون معياري براي دشنام و ناسزا و نيز ميزاني براي افترا و اذيت کردن نداشتند، ولي خداوند سبحان ساحت رسالت را از آلودگي هاي اين نسبت ها پيراست و آستان نبوّت را از اين هذيان ها پاک ساخت.
سپس قرآن کريم با بيان منشأ انکار جاهلان که همان سرسختي در تقليد و حفظ سنت هاي جاهلي است، آن را مانع هر گونه تکامل انسان دانسته است، چنان که سرچشمه ي استکبار متفکّران مشرک را مغالطه در قياس و انحراف از مسير تفکر صحيح بيان کرده است.

پي‌نوشت‌ها:

1- سوره ي اسراء، آيه ي 36.
2- سوره ي اعراف، آيه ي 169.
3- سوره ي يونس، آيه ي 39. بحار، ج2، ص 113، ح 3؛ و ص 186، ح 13.
4- سوره ي بقره، آيه ي 170.
5- سوره ي زخرف، آيات 20-22.
6- سوره ي عنکبوت، آيه ي 43.
7- سوره ي فاطر، آيه ي 28.
8- سوره ي بقره، آيه ي 230.
9- سوره ي زخرف، آيه ي 54.
10- سوره ي مزّمّل، آيه ي 5.
11- سوره ي قارعه، آيات 6-9.
12- سوره ي غافر، آيه ي 26.
13- سوره ي روم، آيه ي 60.
14- سوره ي زمر، آيه ي 28.
15- سوره ي انبياء، آيه ي 22.
16- سوره ي نساء، آيه ي 82.
17- سوره ي مومنون، آيه ي 115.
18- بيان قياس و تلازم در آيه ي يکم: اگر در آسمان ها و زمين دو خدا بود، آن دو تباه مي شدند؛ ولي آسمان و زمين استوار و تباه نشده است. پس بيش از يک خدا در آن نيست.
بيان تلازم در آيه ي دوم: اگر قرآن از سوي غير خدا فرود آمده بود، در آن اختلاف بسياري ديده مي شد؛ ليکن هيچ اختلافي در آيات آن نيست. پس بي ترديد قرآن از سوي خدا فرود آمده است.
19- سوره ي توبه، آيه ي 45.
20- سوره ي انعام، آيات 148-149.
21- سوره ي يس، آيه ي 82.
22- سوره ي نحل، آيه ي 35.
23- سوره ي اعراف، آيات 191-192.
24- سوره ي لقمان، آيه ي 25؛ سوره ي زمر، آيه ي38.
25- سوره ي زخرف، آيه ي 21.
26- سوره ي روم، آيه ي 35.
27- سوره ي اعراف، آيه ي 33.
28- سوره ي نساء، آيه ي 48.
29- سوره ي يونس، آيه ي 59.
30- سوره ي نساء، آيه ي 48.
31- سوره ي انعام، آيه ي 93.
32- سوره ي يس، آيه ي 82.
33- سوره ي فصلت، آيه ي 11.
34- سوره ي انفال، آيه ي 42.
35- سوره ي بلد، آيه ي 10.
36- سوره ي انسان، آيه ي 3.
37- سوره ي نحل، آيه ي 90.
38- سوره ي بينه، آيه ي 5.
39- سوره ي زمر، آيه ي 11.
40- سوره ي طلاق، آيه ي 8.
41- سوره ي انعام، آيه ي 148.
42- سوره ي يونس، آيه ي 99.
43- سوره ي نساء، آيه ي 79.
44- سوره ي فرقان، آيه ي 1.
45- سوره ي انعام، آيه ي 35.
46- سوره ي نحل، آيه ي 9.
47- سوره ي کهف، آيه ي 29.
48- سوره ي انعام، آيه ي 107.
49- سوره ي انعام، آيه ي 137.
50- سوره ي انعام، آيه ي 149.
51- سوره ي بقره، آيه ي 10.
52- سوره ي احقاف، آيه ي 11.
53- سوره ي توبه، آيه ي 109.
54- سوره ي قصص، آيات 36-37.
55- سوره ي ص، آيات 4 و 7 و 8.
56- سوره ي اسراء، آيات 94-95.
57- سوره ي مؤمنون، آيات 24-25.
58- سوره ي هود، آيه ي 27.
59- سوره ي مؤمنون، آيه ي34.
60- سوره ي مؤمنون، آيه ي 47.
61- سوره ي قمر، آيه ي 24.
62- سوره ي اعراف، آيات 109-110.
63- سوره ي حجر، آيه ي 91.

منبع مقاله :
جوادي آملي، عبدالله؛ (1382) قرآن حکيم از منظر امام رضا (عليه السلام)، ترجمه زينب کربلائي، قم: اسراء، چاپ اول